نگاهي به تفسير الميزان


 

نويسنده:حسين مولودي




 
در اين مقاله به معرفي تفسير شريف الميزان که بهترين کتاب در زمينه تفسير قرآن به قرآن است، مي پردازيم.

‏ويژگيهاي تفسيري مرحوم استاد علامه طباطبائي
 

1 ‏-مرحوم علامه (قدس سره) اطلاع نسبتاً وسيع و فراگيري نسبت به تمام ظواهر قرآني داشتند و لذا هر آيه را که طرح مي نمودند طوري درباره آن بحث مي کردند که سراسر قرآن کريم مطرح نظر بود زيرا يا از آيات موافق بعنوان استدلال يا استمداد سخن به ميان مي آمد يا اگر دليل يا تأييدي از آيات ديگر وجود نداشت طوري آيه محل بحث تفسير مي شد که مناقض با هيچ آيه از آيات قرآن مجيد نباشد و هرگونه احتمال يا وجهي که مناقض با ديگر آيات قرآني مي بود مردود مي دانستند زيرا تناقض آيات با انسجام اعجازآميز کتاب الهي سازگار نيست.
2 ‏-مرحوم علامه (قدس سره) سيري طولاني و عميق در سنّت مسلّمه معصومين (عليهم السلام) داشتند و لذا هر آيه که طرح مي شد طوري آن را تفسير مي کردند که اگر در بين سنّت معصومين (عليهم السلام) دليل يا تأييدي وجود دارد از آن بعنوان استدلال يا استمداد بهره برداري شود و اگر دليل يا تأييدي وجود نداشت به سبکي آيه محل بحث را تفسير مي نمودند که مناقض با سنّت قطعي آن ذوات مقدّسه نباشد زيرا تباين قرآن و سنّت همان افتراق بين اين دو حبل ممتد الهي است که هرگز جدايي پذير نيستند
3-‏مرحوم علّامه (قدس سره)تبحري کم نظير در تفکر عقلي داشتند و لذا هر آيه مورد بحث را طوري تفسير مي نمودند که اگر در بين مبادي بيّن يا مبيّن عقلي دليل يا تأييدي وجود داشت از آن در خصوص معارف عقلي و نه احکام تعبدي به عنوان استدلال يا استمداد بهره برداري شود و اگر بحث هاي عقلي در آن باره ساکت بود طوري آيه معنونه را معنا مي نمودند که با هيچ دليل قطعي عقلي مخالف نباشد و هر وجه يا احتمالي که با موازين قطعي عقلي- و نه مباني غير قطعي يا فرضيّه هاي علمي- مناقض بود باطل مي دانستند زيرا تناقض عقل و وحي را هم عقل قطعي مردود مي داند و هم وحي الهي باطل مي شمرد چون هرگز دو حجّت هماهنگ خداوند سبحانه مباين هم نخواهند بود بلکه عقل چراغي است روشن و وحي صراطي است مستقيم که هيچ کدام بدون ديگري سودي ندارد.
4- علامه (قدس سره) در علوم نقلي مانند فقه و اصول و ... صاحب نظر بوده و از مباني مسلّمه آنها اطلاع کافي داشتند و لذا اگر ادلّه يا شواهدي از آنها راجع به آيه مورد بحث وجود نمي داشت هرگز آيه را بر وجهي حمل نمي نمودند که با مباني حتمي آن رشته از علوم نقلي ياد شده مناقض باشد بلکه بر وجهي حمل مي کردند که تبايني با آنها نداشته باشد زيرا آن مطالب کوچه فرعي به شمار مي آيند ولي به استناد اصول يقيني قرآن و سنّت قطعي تنظيم مي شوند و اگر تناقضي بين محتواي آيه و مباني حتمي آن علوم رخ دهد بازگشت آن به تباين قرآن با قرآن يا سنت با سنّت و يا قرآن با سنّت است که هيچکدام از اينها قابل پذيرش نيست بنابراين در استظهار يک معنا از معاني متعدد از آيه يا توجيه آيه با يکي از آنها سعي بر آن بود که موافق با ساير مطالب بوده و مخالف با مباني مسلّمه علوم ديگر نباشد.
5- ‏مرحوم علامه (قدس سره) به همه محکمات قرآن آشنا بودند و مي فرمودند برجسته ترين آيه محکمه همانا کريمه «لَيسَ کَمِثِلِه شَيءُ»است و در شناخت متشابهات نيز ماهر بودند و لذا بطور روشن متشابهات را به محکمات که امّ الکتاب مي باشند (سوره آل عمران) و به منزله اصل و مادر همه مطالب قرآني بشمار مي روند ارجاع مي دادند و راه پيروي از آنها را به روي تيره دلان مي بستند و در عرضه احاديث بر قرآن کريم، محکمات را ميزان قطعي مي دانستند و مباني علوم ديگر را با اين ميزان قطعي که عقل نيز در برابر آن اذعان و خضوع دارد ارزيابي مي کردند که اين خود نشانه پيمودن راه راست مي باشد.
«قال مولانا الرضا (عليه السلام): من ردّ متشابه القرآن الي محکمه هدي الي صراط مستقيم » (بحار طبع بيروت ج89 ص377 )
6-مرحوم علامه (قدس سره) آشنايي کامل به مبادي برهان و شرايط مقدمات آن داشتند و لذا هرگز براي فرضيه علمي ارج برهاني قائل نبودند و آن را به منزله پاي ايستا و ساکن پرگار مي دانستند که به اتکاي او پاي ديگر پرگار حرکت مي کند و دايره را ترسيم مي نمايد که در حقيقت کار از آن پاي پوياي پرگار است نه پاي ايستاي آن؛ لذا از استناد به هرگونه فرضيّه غير مبرهن در تفسير آيه پرهيز مي نموده و پيشرفت علوم و صنايع را سند صحت آن فرضيه نمي دانستند و همواره خطر احتمال تبدل آن فرضيّه را به فرضيّه ديگر در نظر داشتند و مي فرمودند ثابت را که قرآن کريم است نمي توان به متغير که فرضيه هاي زودگذر علمي است تفسير نمود و يا بر آن تطبيق داد.
7- مرحوم علامه (قدس سره) آشنايي کامل به مباني عرفان و خطوط کلّي کشف و اقسام گوناگون شهود داشتند و لذا در عين دعوت به تهذيب نفس و حمايت از رياضت مشروع و تببين راه دل، در کنار تعليل راه فکر، هرگز کشف عرفاني خود يا ديگران را معيار تفسير قرار نمي دادند و آن منکشف يا مشهود را در صورت صحت يکي از مصاديق آيه، مي دانستند نه محور منحصر آيه مورد بحث. آري در بين وجوه و احتمالات گوناگون آن وجه يا احتمالي که راه کشف را ببندد و مسير تزکيه نفس را سدّ کند نمي پذيرفتند.
8-‏مرحوم علامه (قدس سره) در تشخيص مفهوم از مصداق کار آزموده ‏بودند و هرگز تفسير را با تطبيق خلط نمي کردند. و اگر روايت معتبري شأن نزول آيه را بيان مي کرد يا بر انطباق محتواي آن بر گروهي از صحابه يا فردي از آنان دلالت مي نمود هرگز آن را به حساب تفسير مفهومي نمي آوردند که قضيه از کسوت کلّيت بيرون آمده و به صورت شخصي در آيد و مي فرمودند اين- جري- است نه تفسير، و اگر براي آيه جز يک مصداق، فردي ديگري نباشد باز آيه به همان معناي جامع و مفهوم کلي خود تفسير مي شود و همواره زنده و حاکم است چون تجلّي حيّ لا يموت کتابي جاويد و چشمه جوشان آب حيات خواهد بود و اگر آيه قرآن از صورت جامعيت مفهومي خود تنزل کند و در سطح فرد خارجي مشخص گردد با زوال آن فرد آيه هم از بين خواهد رفت در حالي که قرآن «يجري کما يجري الشمس و القمر» همانند دو اختر پر فروغ آفتاب و ماه نورافکن جوامع بشري است و از طرفي قرآن به عنوان- جوامع الکلم- بر قلب مطهّر پيامبر اکرم (ص)نازل شد که آن حضرت فرمود: «... اعطيت جوامع الکلم»(بحار طبع بيروت ج89 ص15 )
و اگر بر فرد يا گروه يا جريان خاصي منطبق گردد و همراه تحوّل مورد انطباق، دگرگون شود ديگر به عنوان جوامع الکلم نخواهد بود. و از اين رهگذر معلوم مي شود که تحوّلات گوناگون مصاديق، موجب تحول تفسير نمي شود زيرا الفاظ براي ارواح معاني وضع شده اند و مادامي که هدف يک چيز معين و غرض مترتب بر آن باقي است نام آن محفوظ است گرچه تبدل فراواني در مصاديق آن راه يافته باشد مانند اسامي چراغ و ترازو و قلم و نظاير آن که بين مصاديق موجود در اعصار پيشين و مصاديق اختراع شده عصر صنعت امتياز فراواني از لحاظ مصداق هست ولي همه آنها در مفاهيم جامع اسامي ياد شده مندرج مي باشند زيرا لفظ در مفهوم استعمال مي شود نه در مصداق و تفاوت مصداق موجب تبدل مفهوم نخواهد بود.
9- مرحوم علامه (قدس سره) تنزل قرآن کريم را بطور تجلّي مي دانستند نه تجافي، لذا معارف طولي آن را مورد نظر داشته و هر يک از آنها را در رتبه خاص خويش قرار مي دادند و هيچکدام از آنها را مانع حمل بر ظاهر و حجيّت و اعتبار آن نمي ديدند و اصالت را در هنگام تفسير به ظاهر مي دادند و هرگز در مقام تفسير مفهومي آيه اصل را باطن نمي دانستند که فقط بر آن حمل گردد بلکه از راه حفظ و حجيّت ظاهر آن به باطن راه يافته و از آن باطن به باطن ديگر سلوک مي کردند که روايات معصومين (عليهم السلام )نيز اين چنين است.»
منبع: نشريه نسيم وحي، شماره 25.